نوشته‌های تازه
آخرین دیدگاه‌ها
متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین فدایی
شنبه, 13 تیر 1394

چهارراه دعوت‌ها
با دو آیه برخورد کردم که توضیح دادن این دو آیه کنار هم به نظر سخت میاد و گویا به یک تسلسل و دور می‌انجامد. آیات را می‌گم ببینم نظر شما چیست؟ آیا می‌توانید توضیحی برای جمع این دو آیه بدهید؟
آیه اول: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ » اجابت کنید دعوت خدا و رسول را هنگامی که شما را به چیزی می‌خوانند که شما را زنده می‌کند.image

آیه دوم: « لِیُنذر مَن کَانَ حَیّاً» آورده‌های او که یا ذکرند یا خواندنی آشکارکننده، برای این است تا آنها را که حیّ و زنده‌اند، انذار کند؛ یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله برای دعوت آدم‌هایی آمده که همه آنها در قید حیاتند یعنی زنده‌اند و روشن است که منظور از این حیات، حیات نباتی و … نیست.
سؤال: پیامبر صلی الله علیه و آله چه کسانی را انذار می‌کند؟ کسانی که حی باشند، اگر به دستورهای رسول صلی الله علیه و آله گوش کنند، قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ به حیات برسند؟ آیا اینجا دور پیش نمیاد، آن هم از نوعِ صریح، روشن و آشکارش؟
پاسخ: مخاطب‌های رسول صلی الله علیه و آله متفاوتند. برخی هنوز می‌شنوند، می‌فهمند؛ یعنی در فضای هدایت، حسّ و حرکت دارند. هنوز حرف‌ها بر آنها اثر می‌گذارد. این حی در برابر آن «مَوتی» است که در آیات دیگر آمده است، کسانی که دیگر نمی‌شنوند، حس و فهم آنها مرده. برای همین خداوند به رسول صلی الله علیه و آله می‌فرماید: « فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی» ؛ نمی‌توانی به اینها چیزی بفهمانی.
یک حقایقی را ما از درون خود درک می‌کنیم. اینکه ظلم و نامردی و دروغ بد است یا … . وقتی بر اساس همین درک عقلانی خود عمل نمی‌کنیم و برعکس آن حرکت می‌کنیم، آرام آرام آن عقلانیتِ انسان از دست می‌رود، حساسیت‌های انسان عوض می‌شود. نتیجه چه می‌شود؟ اینکه حتی دعوت انبیا بر آدم اثر نمی‌گذارد. در روایات هست که در برابر دعوت انبیا آنهایی زودتر ایمان می‌آوردند که در طول زندگی خود در عصر جاهلیت – قبل از رسول الهی- به دعوت پیامبر درونی و حجت باطنی خود پاسخ گفته و به آن پشت نکرده بودند. به آنچه می‌فهمیدند عمل می‌کردند و به تعبیری در غیبت انبیا و اولیا تمرین حضور کرده بودند.
اگر در صحرای کربلا هم بگردید، در ابتدای رزم، جایی که هنوز شمشیرها بیرون کشیده نشده و در سینه‌ها ننشسته و همه نفس می‌کشند، باز هم می‌بینید همین آیه «لیُنذر مَن کانَ حَیّاً» خیلی مصداقِ کمی دارد. اباعبدالله علیه السلام خیلی سخن می‌گوید، سخنرانی می‌کند، از روزِ روبه‌رو شدن با لشگر حر تا آستانه شهادت، مکرّر خودش و یارانش حرف زدند و انذار کردند، ولی گویا آنها که در برابر حسین علیه السلام هستند، همه امواتند. فقط یک نفر یا چند نفر را گفته‌اند که جان گرفتند. یکی حرّ است. حرف‌های حسین علیه السلام در روزهای اول و پس از آن بر او اثر گذاشته است. ولی بر این اثر باید زمان بگذرد (خیس بخورد)، باید انسان با خودش درگیر شود، به هم بریزد، آرام آرام حرف‌های حسین علیه السلام در دل او جوانه بزند و شکوفه دهد تا او اقدامی کند. آنچه حر را از بقیه جدا می‌کند، همین تعبیر آیه است که او هنوز زنده است. هنوز می‌تواند فکر کند. در احوالاتش نشانه‌های حیات هست. می‌گوید: در مقابلم بهشت و جهنم است و این نشانه حیات است. خود ما خیلی وقت‌ها که مشغول زندگی مادی هستیم، هیچ وقت بهشت و جهنم را نمی‌بینیم، خیلی وقت‌ها زنده نیستیم. ولی حر زنده است. یک صدای تازه، یک نوای متفاوت او را به هم می‌ریزد.
اما آیه اول از حیاتی دیگر سخن می‌گوید، یک زندگی دیگری که می‌شود انسان از «الذین آمنوا» باشد، ولی آن را تجربه نکرده باشد. حیات و زندگی‌ای است که پس از مرحله ایمان به دست می‌آید. حیات در دو آیه کاملاً متفاوت است. حیات سطوح و مراتب متفاوت دارد. مقوّم حیات، همین حسّ و حرکت است. اگر حس و حرکت انسان دچار تحول شد، یک حساسیت‌ها و لطافت‌ها و ظرافت‌های دیگری در انسان، متفاوت با سطحِ قبل به وجود آمد، این یک حیات تازه است، این یک زندگی متفاوت است.
مرتبه اول حیات آن است که بین ما و چهارپایان مشترک است. مرتبه دوم آن، جایی است که هنوز حسّ ما، فهم ما و درک ما بیدار است و پذیرای هدایت و ولایت. مرحله سوم سطحی است که نوع حساسیت‌های آدم عوض می‌شود. نوع چیزهایی که انسان را تکان می‌دهد یا برای انسان جالب و جذاب است، تغییر می‌کند. در این فضا خیلی از کارهایی که برایت سخت بود، آسان می‌شود. خیلی چیزهایی که در فضای قبلی در حس تو اثر نمی‌گذاشت، حالا اثر می‌گذارد و هنگامی که می‌شنوی خلخالی را از پای زنی در نجد یا یمامه در آوردند، برمی‌آشوبی، به صورت خودت می‌زنی، همانگونه که علی علیه السلام می‌زند. نگاهت به زندگی و هستی به قدری تغییر کرده که خیلی چیزهایی که بر دیگری اثر نمی‌گذارد، بر تو اثر می‌گذارد. این یک نوع زندگی دیگر است که در مرتبه قبل نبود. این حد و جنس فهم و حساسیت‌پذیری در انسان نبود و این بر اثر استجابت دعوت‌های اوست. استجابت از باب استفعال این طلب و رنج را همراه دارد. هنگامی که با رنج و تلاش و سختی و کوشش دنبال چیزهایی افتادیم که آنها می‌خواهند، آرام‌ آرام اتفاقی که می‌افتد این است که از آنچه ما را از اهداف الهی و از کنار اولیای خدا جدا می‌کند و به صف باطل می‌کشاند و آزارِمان می‌دهد، رنج می‌بریم و همین مرتبه جدیدی از حیات است. این حیات منتظر مؤمنین است. بیایید کمی بیشتر به این آیه دقت کنیم. مقوله حیات در قرآن سخت در خور تأمل و راه‌گشاست. برای تأمل بیشتر چند سؤال طرح می‌کنیم:
به راستی دعوت دین به کدام حیات است؟ ما به این حیاتی که دین دعوت می‌کند، چه نیازی داریم؟ چرا دین به چنین حیاتی دعوت می‌کند؟ آیا به خاطر این نیست که ما به چنین حیاتی نیاز داریم و در سایه چنین حیاتی طعم آرامش را خواهیم چشید؟
برای پاسخ ابتدا کمی آن نیاز انسان را که او را به بیرون از این جهان دعوت می‌کند، کمی باز می‌کنیم و سپس رابطه این نیاز و حیات مورد دعوت دین را به بحث می‌گذاریم.
گاهی به خاطر زمینه‌هایی انسان تلاش می‌کند پنجره‌ای را به جای دیگری باز کند. برای روحی که توی این فضا سیراب نشده، آبشخور مناسبی بیابد. گاهی فقر و گرفتاری، گاهی درد و رنج، گاهی رفاه و اشراف و سرمستی و گاهی هم هیچ کدامِ این زمینه‌ها دعوت بیرون از این جهان را نمی‌طلبد، روح بزرگ انسان و خلقت متفاوت و بی‌قراری ذاتی او، او را به این عرصه‌ها می‌کشاند. حس می‌کند که همه آنچه مشهود است، سیرابش نمی‌کند. اینجاست که تلاش می‌کند برای آغاز یک جریان تازه، یک زندگی جدید. مُدام به این سو و آن سو می‌زند. گاهی به فیلم، گاهی به یک تمرکزی، مَحضر بزرگی، درویش‌بازی، کلاس ذهن و یوگا و مدیتیشن و … که چی؟ که فضای تازه‌ای را تجربه کنیم. یک فضای دیگری را می‌خواهیم، یک زندگی متفاوتی را می‌خواهیم و این فضای فعلی خسته‌کننده است. در برابر این حالت پاسخ‌هایی را پیشنهاد می‌کنند:
از حرف‌های پر رمز و راز عرفانی (عرفان هند و چین و ایران …)، از تلقین‌ها و تکرارها و ذکرها که اگر پیش اهل فَنَّش رفته باشید، توضیح می‌دهند برای شروع، مثلاً ۴۰ بار فلان ذکر را با حروف أبجد صغیر و کبیر یا متوسط به این شکل و با این حالت و کیفیت نشستن بگویید و بعد …. در مقابل، شگردهای گوناگون تمرکز و نفی خواطر و شستن آلودگی‌های ذهن به شیوه‌های علمی و با تکنیک‌های مدرن هست. البته گاهی هم اثر می‌گذارد، چرا که «النفس فی وحدتها کلّ القوی». وقتی تمام نیروهای انسان متمرکز می‌شوند، یک توان متفاوت در انسان ایجاد می‌کنند. در درون ما نیروهایی هست که با ریاضت‌ها و ورزش‌های مختلف فوران می‌کند. به تعبیر هندوها: «یک نیلوفرهایی در وجود انسان هست که می‌شکفد.» چرا می‌گویند نیلوفر؟ چون نیلوفر توی لجنزار می‌روید. می‌گویند: «وقتی می‌روید معبد، یک نیلوفر با خود ببرید.» چرا؟ چون با این عمل می‌گویی با اینکه من لجنم، اما می‌توانم مثلِ این نیلوفرِ زیبا و قشنگ برویم.
توضیح می‌دهند صد جان در بدن داریم که انرژی‌های متراکمند. چند تا اصلیند. با فلان ورزش، آرام آرام به قدرت‌های باورنکردنی می‌رسی و بعد می‌توانی به دیگران انرژی‌هایت را منتقل کنی (داستان انرژی‌درمانی و …).
در کنارِ تلقین و تکرار، به تمرکز ذهن، به ریاضت‌ها و ورزش‌ها، به توسلِ به انرژی‌های کیهانی، به توسلِ به نیروی استاد که می‌تواند تسخیر کند یا به توسل به ارواحِ گذشتگان حتی ارواح بزرگی که دسترسی به آنها ممکن نیست، دعوت می‌کنند.
حالا با همه این شیوه‌ها و پاسخ‌ها قرار است به چی دست بیابیم؟ به تمرکز و تسلطی بر خود برسیم و در دنباله به توانایی‌های متنوعی که در وصف اقطابِ فرقه‌ها ذکر می‌کنند؛ مانند بلند کردن اشیاء و نگاه داشتن قطار و خم کردن فولاد و … و بسیاری قدرت‌های فوق‌العاد‌ه دیگر یا مکشوف شدن مطالبی یا فضاهایی برای انسان.
دعوت‌های دیگر و غیر از دین اسلام می‌خواهند ما را با آن هدف‌ها همراه کنند. اما سؤال: آیا واقعاً این هدف و مسیر پیشنهادی آنها، آنچه در ما ایجاد می‌کند، یک نوع زندگی دیگر است؟ یا نه، صرفاً یک آگاهی‌های تازه است، یک قدرت‌های جدید را تزریق می‌کند، قدرت‌هایی که درست مثلِ قدرت‌های ظاهری می‌شود خیلی کارها با آن انجام داد. همانطور که کسی که پول دارد، امکانات دارد، قدرت جسمی دارد، با اینها توان انجام کارهایی را پیدا می‌کند، با قدرت‌های درونی هم می‌شود خیلی کارها را کرد، ولی مشکل ما مگر نداشتنِ قدرت بود؟ نداشتن آگاهی‌های تازه بود؟ یا نه، ما از این سطح زندگی و از این نوع حقارت و کوتاه بودن خسته شده بودیم. یک زندگی دیگری می‌خواستیم. می‌خواستیم قد و قواره خودمان را بالا ببریم، نه صرفاً زور و توانایی‌هایمان را. ما می‌خواستیم رشد کنیم، تغییر کنیم، به سطحی برسیم که اصلاً چیزهای دیگری بخواهیم، چیزهای دیگری برایمان مهم شود، یک چیزهای دیگری ما را تکان بدهد.
این که شد همان اسباب‌بازی‌ها، اما در شکل تازه، و برای همین است که با رسیدن به هدف‌ها باز هم آن بی‌قراری‌ و عطش همچنان باقی خواهد ماند و مدام در ضمیر انسان سؤالی او را می‌آزارد که: «که چی؟ خوب رسیدی، که چی؟ بعدش چی؟» این دعوت‌ها حتی اگر صحیح هم باشند، چیزی که ما می‌خواستیم، به ما نمی‌دهند. نتیجه آنها آن نیست که ما گم کرده بودیم.
حتی برخی دعوت‌های معاصر که ملغمه و ترکیبی از ادیان است و در حقیقت یک دین تازه، البته مشترک بین الادیان بوده و در مجامع روشنفکری نیز مطرح می‌باشد، پاسخگوی این نیاز نیست. اما چه چیزی پاسخ گمشده ماست؟ یا آن حیاتی که دین مطرح می‌کند، چگونه حیاتی است؟ باید گفت در آیات دیگر در مورد حیاتی که دین به آن دعوت می‌کند، صفتی را می‌آورند که راهگشاست.
آن واژه «طیّب» است که در معنای لغت آن ظرافتی قابل تأمل وجود دارد. ما آن را پاک معنا می‌کنیم. اما قدری استعمال‌های عرب را ببینید: طعام طیب یعنی غذای گوارا. فلانٌ طیّبُ الاخلاق؛ یعنی فلانی در معاشرت سخت‌گیر نیست، راحت ارتباط برقرار می‌کند. بلد و شهر طیب به شهری می‌گویند که همه چی جور است؛ ترافیک ندارد، آب و هوایش خوب است، مردمان آن خوشرفتارند، نیازهای آدم در آن شهر تأمین است. اولین ویژگی‌ای که واژه «طیّب» در لغت دارد، این است که حواس انسان از آن لذت می‌برد؛ «ما یستَلِذُّ الحواس». رنگ زیبایی دارد، چشم بهره می‌برد. مزه خوبی دارد، لذت می‌برم و در یک جمله، طیب چیزی را می‌گویند که هماهنگ با نیاز و خواسته ما باشد. برای همین در شرع هنگام معرفی طیب‌ها می‌گویند خون، گوشت خوک و … طیب نیست؛ یعنی اینها ولو به نظر شما خوشمزه است، ولی با نیازهای شما و لذّت مدام و طولانی که شما توقع دارید، هماهنگ نیست. هنگامی که تناسب یک چیز با آدم کامل باشد، تعبیر طیب را به کار می‌برند و نکته جالبتر اینکه در دعای زیبای ابوحمزه ثمالی در آخرین خواسته‌ها -که معمولاً در ترتیب این نوع دعاها سیر پلکانی وجود دارد و می‌شود گفت در اوج خواسته‌ها می‌باشد- آمده است: خدایا! مرا به حیات طیبه برسان. در اینجا به روشنی با ذکر سه ویژگی پرده از این حیات برمی‌دارد:
ویژگی اول- سرور دائم: با مروری به حالت‌های خود می‌یابیم گاه شادیم گاه غمناک، گاه شوخیم گاه افسرده و متنفر و همین رفت و آمد حالت‌های آزاردهنده خسته‌مان می‌کند. با رسیدن به مرتبه حیات طیبه می‌توان به سرور مدام دست یافت.
ویژگی دوم- کرامتی فراگیر : زندگی‌ای که در او فقط شکم اصل نیست تا بقیه نیازها معطل باشند یا فقط در او خوراک فکری محور نیست تا نیازهای جسمی و زندگی بی‌پاسخ بمانند. بزرگواری‌ای که همه توانا‌یی‌های آدمی را بپوشاند.
ویژگی سوم- عیشی تمام است در برابر عیش منغّص که یا آنچه می‌خواهیم نیست یا آنچه نمی‌خواهیم رهایمان نمی‌کند. عیش تمام زندگی است که همه آن بدی‌ها، همه آن چیزهای تنفّرآمیز کنار می‌روند و آنچه طالب آنیم، همراه‌ ما می‌شود.
نتیجه: آنچه سلول سلول من تشنه آن است، سروری دائم، کرامتی فراگیر و عیشی تمام است و این با تغییر در امکانات بیرونی و تلقین‌ها و تمرکزها و قدرت‌ها و امثال این نسخه‌های قلابی به دست نمی‌آید. تحولی در درون را می‌خواهد. حیات دیگری می‌طلبد و حیات طیبه چنین حیاتی است، حیاتی که همه چیِ آن جور است. شمشیر در برابرش بکشی برایش شیرین است، نعمتش بدهی شیرین است، در اسارت و حضیض باشد شاد است، در اوج باشد شاد است. نمی‌توانی او را از شادی جدا کنی. او اصلاً در این دنیا نیست که با گرفتن و دادن‌ها و با فشارها و شکنجه‌ها بتوانی حال اور ا بگیری که «اجسادهم فی العمل قلوبهم فی الجنان». دل‌هایشان جای دیگر است و به چنین حیاتی تنها و تنها دعوت‌کننده، دین است.

:: موضوعات مرتبط : مطالب مفید
:: برچسب ها :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.