می گفت: همه زندگیم رو مدیون یک کبوتربازم.
گفتم: آقا نفرمایین. کبوترباز که کسی نیست بخواد به شما چیزی یاد بده.
گفت: اگه بنده خدا چشمشو باز کنه، همه چیِ این هستی براش کلاس درسه و میتونه آدمو رشد بده و به کمال برسونه.
بعد ادامه داد: تو همسایگی ما شخصی بود که مدام مشغول کبوترپرونی بود
و چون این عملش باعث مزاحمت برای همسایهها بود، بارها مأمورای شهربانی کبوتراشو سربریدن و خودشو هم بازداشت کردن و بردن،
اما تا آزاد میشد باز روز از نو روزی از نو
و دوباره شروع میکرد به کبوتربازی
و باز همون آش و همون کاسه
یک بار رفتم سراغش
گفتم : مرد حسابی مگه تو دیوونه ای !!! چند دفعه خودتو بازداشت کردن، بارها کبوتراتو سربریدند. هنوز دست بردار نیستی !!!! بازم کبوتر بازی میکنی !!!! بس نیست برات !!!!
گفت: آقا ابوالحسن تو چیکاره ای ؟!
گفتم: من بنده ی خدایم
گفت: تو بنده ی خدایی ؟!!! دروغ میگی!
پرسیدم واسه چی !!؟
گفت: میدونی چرا با این همه سختی که تاحالا متحمل شدم دست بردار نیستم و بازم کبوتر پرونی میکنم ؟!! برای اینکه من عاشق کبوترم. همه ی وجودم شده کبوتر. وقتی این کبوترا رو پرواز میدم جون منم باهاشون به پروازدرمیاد و چشمم پابهپاشون میچرخه. حالا تویی که میگی من بنده ی خدایم ، این طور عاشق خدات هستی ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
کلام کوتاه جوون کبوتر باز وجودمو لرزوند و آتیشی به روحم انداخت
جوری که تا یک هفته نتونستم چیزی بخورم
و از اون روز انقلابی در من به وجود اومد. تجارتو رها کردم و به دنبال حقیقت و طلب علم رفتم …
فرازی از زندگینامه عارف بالله سیدابوالحسن هاشمی شاگرد مرحوم میرزا جواد اقا ملکی تبریزی ( ره)
.
.
.
مخلص کلام اینکه:
در کل باید دلتو صاف کنی، دل بدی تا دلستان پیدا کنی
اونوقته که همون کبوتر بازه، ماست بنده، راننده تاکسیه، مورچه هه، کلاغه، سبزی پلاسیده هه میشن استاد اخلاقت
میشن راهنمات ، میشن چراغ هدایتت
وگرنه آدم ظهر عاشورا به امام زمانش میگه آقا من میخوام برم!
آقا میگه: مسلمون حالا دیگه !!! حالا که هیچ یاوری واسم نمونده !!!
میگه: آقا من با خودم حساب دو دو تا چهار تا کردم نمیتونم از جونم بگذرم
آقا میگه با چی میخوای بری ؟!! اسبی نمونده. همه اسبها رو با تیر زدن
میگه: آقا من فکر اونجاشم کردم
اسب خودمو از قبل توی خیمه قایم کردم
.
.
.
ارباب خوبیها اربابِ همه یِ همه یِ خوبی ها، گل سرسبد هستی، آقای مهربانی، میگه: حالا که میخوای بری برو …
ولی اونقدر ازین سرزمین دور شو که فریاد هل من ناصر منو نشنوی که در دنیا و آخرت روسیاه خواهی بود.
و بعد چشم تو چشم سرور اهل بهشت، نور دیده ی رسول، پسر ابوتراب میدوزه و میگه:
خداحافظ …
منبع
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
https://forum.bidari-andishe.ir/thread-39670.html